God! Solace my broken heart… Please!
بایگانی دستهها: گره ی مغز
کو مرهمی، که به شوقش بیاسایم دمی
تلاش ها سخت به ناکامی منجر می شوند و همه چیز بی فایده است انگار.
ناکامی که نه؛ سقوط! تو میخندی و(فقط) وانمود میکنی که همه چیز روبراه است ولی این پوسته ای از آن چیزی است که تو(ی واقعی) در آن زندانی هستی. پر از فریاد، پر از نیرو و پر از فکرهایی که به خودت مربوط است.
ولی این پوسته قد تو نیست.
من،
مثل دینامیتی هستم بی فتیله، که هیچ کس از حضورم با خبر نیست. جرقه ای کافیست تا همه چیز زیر و رو شود.
این لحظه ها بیش از پیش روی Nerve من راه میروند، این روزهای مسخره که بی فتیله میگذرند و انگار هیچ فایده ای ندارند.
م ا – ه ن ا و ی د – ن م
همیشه به چیزی فکر میکنم که مرا هیچ سودی از آن نیست. افکار مسخره داشتن برایم به قدر دیوانگی هایی که در خنده یک ناشناس میبینم خوشایند است. من چاکر لحظه های خوشی هستم که که چشمانم را میبندم و خوشی و خنکی زمان را حس میکنم و سفید میشوم.. و صدای پژواک دار خودم را میشنوم… چه حالی… ولی حیف که تهش دقایق گهِ سرگیجگی است… هشیار نه! دوست دارم که همیشه بی هوش باشم، و خیالاتی و تهی از خرد.
این کوته فکران عقل محور نمیدانند دنیای سفید و لخت دیوانگی چه دنیای قشنگیست… لباس عقل را در بیاور که ثانیه هایت صرف ساختن چیزی نشود که تو را هیچ سودی از آن نیست.
پی نوشت: زور نزن زجر مکش، این پنجره هم باز شدنی نیست
Jump Down
I want to jump down. I’m tired of this height… i wanna back to the ground, where i’m belonging to. let’s jump without thinking twice.
after this moment, every thing will be alright. eternal peace is waiting for us. let’s do it…
I call this: THE CALM, AFTER STORM.
دیوار خانه ما را
دیوار خانه ما را
چه کسی کج نهاده است
انگشتهای من چقدر درد میکند
انگار هیچ کس آنموقع آنجا نبود
(آنروز که خانه ما کج نهاده شد)
که بگوید به دیوار ساز خانه ام
دیوار کج وبال دست های خسته است
And this is Life
No choice!
life is passing by
and we should smile, without saying anything.
My college period is finished and this is all the story. everything is over and I’ve got nothing, except this palsy knowledge of English language. this is not satisfactory at all. look at this empty cash-box (my heart), its hole is too tight to let a heart coin comes in.
This hellish cough is killing me.
what is my heart beating for?
this is a long time that I hate myself. neither I can go on, nor come back.
my device is getting larger – like Pinocchio’s nose – an I don’t know what lie I have said in my life?
God, what do you want from me, let me be a normal creature, like what is common in my society.
let me be natural.
please…